رابطه عقل و دين ازمسائل جنجال برانگيز، در محافل علمي و پردامنه در جامعه بشري است. اين مسئله از يك سو منجر به ايجاد فرقه ها و مكاتب فكري، فلسفي و سياسي گرديده و از سوي ديگر منشأ بروز درگيري هاي اجتماعي، تكفيرها و نزاع هاي خونين شده است.
آنچه در اين مقام مورد نظر است ارزيابي جايگاه عقل و ارزش آن در قرآن كريم است. آيا قرآن همانند برخي از فرقه هاي اسلامي و بسياري از انديشمندان غربي قائل به لجام گسيختگي و حجيت بي حد و حصر عقل است؟ و يا قرآن پاي عقل را چوبين دانسته و آن را نه تنها از ورود در مسائل ديني بلكه از انديشيدن در حوزه مسائل و مشكلات بشري نيز منع مي كند؟ آيا عقل و فكر بشري براي يافتن راه كمال و سعادت دنيوي و اخروي او كافي است؟ آيا از نظر قرآن عقل تابع بي چون وچراي شرايط اجتماعي است و هر كس به مقتضاي طبقه اي كه در آن رشد كرده و شرايطي كه پرورش يافته مي انديشد و يا قرآن به استقلال عقل در قبال شرايط اجتماعي قائل است؟
به منظور يافتن پاسخ هايي متقن ومستدل براي سؤالات فوق و استخراج نظرات قرآن در اين زمينه در برابر مردي كه در اسلام شناسي و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم، كم نظير است. زانوي تلمذ مي زنيم و از خداوند منان خواهانيم كه توفيق بهره وري از اين چشمه زلال معرفت را به همه پيروان قرآن عنايت فرمايد.
اولين گام در شناخت جايگاه عقل در قرآن تبيين مفهوم عقل و معناي مورد نظر از آن در مباحث ديني و مفاهيم قرآني است. در روايات اسلامي وفرهنگ قرآني منظور از تفكر و تعقل صرفاً تفكر منطقي و تعقل فلسفي نيست؛ زيرا اين مورد در بين همه انسان ها مشترك است و هر انساني چه موحد وچه كافر توانايي كنار هم گذاشتن معلومات و ترسيم سيماي كلي از واقعيت جهان و هستي هر چند به پندار غلط خود را دارد. در حالي كه قرآن كريم كفار را فاقد تعقل دانسته و معتقد است كه آنها از عقل خود هيچ استفاده اي نمي كنند چنان كه مي فرمايد: «و مثل الذين كفروا كمثل الذي ينعق بما لايسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمي فهم لايعقلون. مثل (دعوت كننده) كافران مثل كسي است كه (حيوانات را براي نجات از خطر) صدا مي زند ولي آن ها جز سر و صدا چيزي نمي شنوند، آن ها كر و گنگ و كورند از اين رو چيزي نمي فهمند».
استاد مطهري پس از ملاحظه آيات و روايات مربوط به عقل و تعقل و مقايسه آنها با يكديگر پيرامون مفهوم عقل در فرهنگ اسلامي مي فرمايند:
عقل در روايات اسلامي آن نيرو و قوه تجزيه و تحليل است و در غالب مواردي كه مي بينيد اسلام جاهل را كوبيده، جاهل در مقابل عالم به معناي بي سواد نيست بلكه جاهل ضدعاقل است. عاقل كسي است كه از خودش فهم و قدرت تجزيه و تحليل دارد و جاهل كسي است كه اين قدرت راندارد. ما خيلي افراد عالم را مي بينيم كه عالمند ولي جاهلند. عالمند به معناي اين كه فراگرفته از بيرون زياد دارند، خيلي چيزها ياد گرفته اند، اما ذهنشان يك انبار بيش نيست، خودشان اجتهاد ندارند، استنباط ندارند، تجزيه و تحليل در مسائل ندارند، اين طور اشخاص از نظر اسلام جاهلند يعني عقلشان راكد است.
قرآن كريم براي ترسيم مفهوم دقيق «عقل» از تعبير لطيف و معنادار «لب» استفاده مي كند و با اين روش هم عقل را تعريف مي كند و هم مفهوم كمال عقل را بيان مي نمايد. استاد مطهري كلمه لب را از اصطلاحات قرآني دانسته و در توضيح آن مي فرمايند.
«لب» يعني مغز (نه به معني مخ، بلكه به معني اعم كه در مورد ميوه ها مثلاً مي گوئيم مغز بادام، مغز گردو) اين اصطلاح شايد از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد... و اگر هم اصطلاح مخصوص قرآن نباشد قرآن درباره عقل كلمه لب را زياد به كار برده گوئي انسان را تشبيه به يك گردو و يا بادام كرده كه تمام يك گردو و يا بادام پوسته است و آن اساسش مغزش مي باشد كه در درون آن قرار دارد. تمام هيكل و اندام انسان را در نظر بگيريد، آن مغز انسان، عقل و فكر انسان است، اگر بادامي مغز نداشته باشد چه مي گوئيم؟ مي گوئيم پوچ است و پوك و هيچ و بايد دورش انداخت و انساني كه عقل نداشته باشد جوهر و مغز انسانيت و آن ملاك و مقوم انسانيت را ندارد. انساني پوك و پوچ است، يعني يك صورت انسان است و معني انسان در او نيست، به حسب اين تعبير معني انسان همان عقل انسان است، عقلي كه در اين حد باشد، عقل بودن عقل به استقلالش است. «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» از اين بهتر اساساً ديگر نمي شود تعبيري پيدا كرد در مورد دعوت به اين كه انسان با عقلش بالاستقلال حاكم باشد، عقلش مستقل باشد، داراي قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزيه و تحليل كند. آدمي كه از اين موهبت بي بهره است هيچ است.
در عبارات فوق استاد علاوه بر اينكه معناي عقل را از نظر قرآن بيان مي كنند به اهميت و ارزش آن در اسلام نيز اشاره مي فرمايند. از مجموع سخنان استاد استنباط مي گردد كه در منطق قرآن عقل عبارت است از نيروئي كه با تجزيه و تحليل مسائلي كه در برابر او قرار دارد و سبك و سنگين نمودن آنها انسان را براي اخذ تصميمي مستقل و آزاد از هوي و هوس و فشارهاي اجتماعي و تاريخي ياري مي رساند. و هر چه عقل انسان كامل تر باشد مستقل تر و آزادانه تر مي داند نقد و انتقاد كند و تصميم بگيريد و از اين رهگذر انسان قادر خواهد بود از پوسته جهان به مغز آن نفوذ كند و سيطره و حاكميت خدا را در همه ذرات هستي مشاهده نمايد و با همه وجود حضور خدا را در تاريخ و جامعه ادراك كند.
در ديباچه سخن به اقوال و نظرات كساني كه معتقد به جدائي دين از عقل بود. و ساحت دين را از آلودگي به استدلال ها و دريافت هاي عقلي منزه مي دانستند، اشاره نموديم. قرآن كريم بر خلاف پندارهاي ناصواب اين گروه رابطه عقل و دين را نه تنها رابطه شايسته بلكه ضروري و بايسته مي داند و با تأكيد بر ارزش و اهميت عقل در انديشه هاي ديني و تحكيم باورهاي مذهبي هرگونه فكر يا عملي را كه به گونه اي با عقل در تعارض باشد تخطئه و محكوم مي نمايد.
قرآن كريم با عبارات مختلفي از عقل تجليل كرده و مؤمنان را به تفكر و تعقل در موضوعاتي تشويق نموده است و از همه مهم تر آنكه سنگ بناي اصول دين را عقل مي داند و اعتقادي را كه از طريق تقليد نه تحقيق بدست آيد به رسميت نمي شناسد. بنابراين ارزش و اهميت عقل را در اسلام و قرآن از موقعيتي كه تعقل و تفكر در مجموعه تعاليم اسلام بدست آورده است مي توان كشف كرد. نمونه هاي زير نشانه هائي از اين جايگاه بلند است:
زيربناي تمامي عقايد ديني و احكام شرعي، اصول دين يعني توحيد، نبوت و معاد است. قرآن كريم معتقد است كه مسلمان واقعي، كسي است كه بنيان هاي اساسي تفكر ديني و اعتقاد قلبي خود را با عقل استوار و محكم ساخته باشد. استاد مطهري پيرامون نقش عقل در شناخت اصول دين مي فرمايند:
يك حمايت فوق العاده اي از عقل را در متون اسلام مي بينم و در هيچ ديني از اديان دنيا به اندازه اسلام از عقل يعني از حجيت عقل و از سنديت و اعتبار عقل حمايت نشده است. شما اسلام را با مسيحيت مقايسه كنيد. مسيحيت در قلمرو ايمان براي عقل، حق مداخله قائل نيست. مي گويد آنجائي كه انسان بايد به چيز ايمان بياورد حق ندارد فكر كند، فكر ما عقل است و عقل در اين نوع مسائل حق مداخله ندارد. آنچه را كه بايد به آن ايمان داشت، نبايد درباره آن فكر كرد و نبايد اجازه فكر كردن و چون و چرا كردن به عقل داد. وظيفه يك مؤمن، مخصوصاً وظيفه يك كشيش و حافظان ايمان مردم اين است كه جلوي هجوم فكر و استدلال و عقل را به حوزه ايمان بگيرند. اصلاً تعليمات مسيحي بر همين اساس است. در اسلام قضيه درست بر عكس است. در اصول دين اسلام، جز عقل هيچ چيز ديگري حق مداخله ندارد، يعني اگر از شما بپرسند كه يكي از اصول دين شما چيست، مي گوئيد «توحيد» وجود خداي يگانه، اگر دوباره بپرسند به چه دليل به خدا ايمان آورده ايد شما بايد دليل عقلي بياوريد اسلام جز از راه عقل از شما قبول نمي كند. اگر بگوئيد من خودم قبول ندارم كه خدا يگانه است دليلي هم ندارم، تو چه كار داري؟ «خذ الغايات و اترك المبادي» تو نتيجه را بگير، به مقدمه چكار داري؟ من از قول مادر بزرگم يقين پيدا كرده ام، بالاخره به يك حقيقتي يقين پيدا كرده ام، ولو از قول مادر بزرگم باشد، ولو خواب ديده باشم! اسلام مي گويد نه، ولو به وجود خداي يگانه اعتقاد داشته باشي ولي آن اعتقادي كه ريشه اش خواب ديدن است، ريشه اش تقليد از پدر و مادر يا تاثير محيط است، مورد قبول نيست. جز تحقيقي كه عقل تو با دليل و برهان مطلب را دريافت كرده باشد، هيچ چيز ديگر را ما قبول نداريم.
اصول ايمان مسيحيت، منطقه اي ممنوع براي ورود عقل است و وظيفه يك مومن مسيحي حفظ اين منطقه از هجوم قواي عقلي و فكري است ولي اصول ايمان در اسلام منطقه اي است كه در قرق عقل است و غير از عقل هيچ قدرت ديگري حق مداخله در اين منطقه را ندارد.»
جلوه ديگري از توجه و اهميت دادن اسلام به عقل و تعقل، اوامر و تاكيدهاي قرآن مبني بر تفكر در همه مسائل خصوصا تاريخ و خلقت و غيره مي باشد. در روايات ماثوره تفكر در اين گونه امور نوعي عبادت محسوب شده كه باعث قرب به خدا و موجب كمال انسان مي گردد. به اعتقاد استاد مطهري هيچ كتابي به اندازه قرآن به تفكر در مسائل مختلف امر نكرده و هيچ ديني مانند اسلام آن را عبادت به شمار نياورده است. به سخنان استاد در اين زمينه توجه فرمائيد:
در قرآن راجع به تفكر و تعقل مطلب زياد داريم. لزومي هم ندارد كه بخواهيم آيات قرآن را در اين زمينه جمع بكنيم. خيلي موارد داريم كه قرآن دعوت به تفكر و تعقل كرده است. شما هيچ كتابي نه مذهبي و نه غيرمذهبي پيدا نمي كنيد كه به اندازه قرآن بشر را به سمت تفكر سوق داده باشد، تفكر در همه مسائل، در تاريخ، در خلقت، راجع به خدا، راجع به انبياء و نبوت، راجع به معاد راجع به تذكرات و تعليمات انبياء و... كه در قرآن كريم زياد است.
مكرر شنيده ايد احاديث زيادي را كه به اين عبارت است:«تفكر ساع خير من عباده سنه تفكر ساع خير من عباده سنتين، تفكر ساعه خير من عباده سبعين سنه» يك ساعت فكر كردن از يك ساعت عبادت كردن افضل است، از شصت سال عبادت كردن افضل است، از هفتاد سال عبادت كردن افضل است اين نوع تعبيرات همان طور كه بسياري از علما گفته اند به واسطه اين است كه نوع و موضوع تفكرها فرق مي كند يك تفكر است كه انسان را به اندازه يك سال جلو مي برد و يك تفكر است كه انسان را به اندازه شصت سال عبادت جلو مي برد و يك تفكر كه او را به اندازه هفتاد سال جلو مي برد.
]اين احاديث نشان مي دهد[ كه از نظر اسلام عبادت منحصر نيست به عبادات مالي مانند خمس و زكات و يا عبادات بدني مانند نماز و روزه نوعي ديگر از عبادات هم هست و آن عبادت فكري است تفكر يا عبادت فكري اگر در مسير تنبه و بيداري انسان قرار گيرد از سال ها عبادت بدني برتر و بالاتر است. ]چنانچه در بسياري از روايات داريم كه[ «افضل العباده التفكر» يا «لاعباده كالتفكر» يا «كان اكثر عباده ابي ذر التفكر»
قرآن كريم با هر چيزي كه به نحوي باعث تضعيف عقل و كنار گذاشتن تعقل مي شود مبارزه كرده است و از اين رهگذر بر ارزش و اهميت عقل در زندگي بشر تاكيد كرده است. يكي از اموري كه باعث تضعيف عقل است «سنت گرائي» و تبعيت كوركورانه از عادت ها و رسوم اجتماعي است. استاد مطهري با استناد به حديثي از امام موسي بن جعفر (عليه السلام) كه در آن امام هشام بن حكم را از ديدگاه قرآن نسبت به عقل آگاه نموده است. مي فرمايند: مطلب ديگر مسئله آزاد كردن عقل است از حكومت تلقينات محيط و عرف و عادت و به اصطلاح امروز از نفوذ سنت ها و عادت هاي اجتماعي و به تعبير عرب هاي امروز از ايحائات اجتماع (وحي هاي اجتماعي) حضرت اين جور مي فرمايد:«يا هشام ثم ذم الذين لايعقلون فقال:«و اذا قيل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ءاباءنا أولو كان ءاباؤهم لايعقلون شياً و لايهتدون»
قرآن اساسش برمذمت كساني است كه اسير تقليد و پيروي از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و فكر نمي كنند تا خودشان را از اين اسارت آزاد بكنند. هدف قرآن از اين مذمت چيست؟ هدف قرآن تربيت است يعني درواقع مي خواهد افراد را بيدار كند كه مقياس و معيار بايد تشخيص عقل و فكر باشد نه صرف اينكه پدران ما چنين كرده اند ما هم چنين مي كنيم اين حالت تسليم درمقابل گذشتگان يك حالت ضد عقل است.
قرآن مي خواهد كه انسان راه خودش را به حكم عقل انتخاب كند پس مبارزه قرآن با تقليد و به اصطلاح «سنت گرايي» مبارزه اي است به عنوان حمايت از عقل».
يكي از اموري كه باعث تضعيف عقل شده به گونه اي كه عمل كردن و حجت دانستن آن درهمه موارد مساوي با كنار گذاشتن عقل واهانت به او است «رأي اكثريت» است. قرآن كريم به نفع عقل و درحمايت از آن به مذمت اكثريت برخاسته است.استاد مطهري مبارزه قرآن با اكثريت را از حديث امام موسي كاظم چنين بيان مي كنند:
باز حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) موضوع ديگري ذكر مي كنند؛ مي فرمايند: ثم ذم الله الكثره فقال:«وان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله»
خلاصه آزادي از حكومت عدد، و اينكه اكثر و اكثريت نبايد ملاك باشد، و نبايد انسان اينجور باشد كه ببيند اكثر مردم كدام راه را مي روند همان راه را برود و بگويد آن راهي كه اكثر مردم مي روند همان درست است. اين مثل همان تقليد است. همان طور كه انسان طبعاً به سوي تقليد از ديگران كشيده مي شود. طبعاً به سوي اكثريت نيز كشيده مي شود و قرآن مخصوصاً همان چيزي را كه انسان طبعاً به سوي آن كشيده مي شود انتقاد مي كند، مي فرمايد:«اگر اكثر مردم زميني را پيروي كني تو را از راه حق منحرف مي كنند» دليلش اين است كه اكثر مردم پيرو گمان و تخمين اند نه پيرو عقل و علم و يقين و به تارهاي عنكبوتي گمان خودشان چسبيده اند. همينكه چيزي در خيالشان پيدا مي شود دنبالش مي روند چون اكثر اينجور هستند پس به اكثر اعتماد نكن. اين هم خودش نوعي ديگر استقلال بخشيدن به عقل است و دعوت به اينكه عقل بايد معيار باشد.»
همانگونه كه از سخنان استاد و نوع استدلال ايشان آشكار است.آنچه درقرآن با عنوان پيروي از اكثريت مذمت شده است اكثريت به عنوان «راه حق» است نه «راه حل» يعني گرايش اكثريت جامعه را به يك فكر و يا رفتار خاص اجتماعي و يا مذهب دليل و حجتي برحقانيت آن بدانيم و عقل خود را از انديشه و كاوش دراين زمينه منع كنيم.
به گونه اي كه اگر آن عمل را صد درصد مخالف عقل سليم آدمي هم بدانيم صرفاً به دليل پيروي اكثريت جامعه از آن،پيروي از چنين فكري را براي خود لازم بشماريم. دربرابر چنين پيروي مذمومي از اكثريت، درمواردي نيز پيروي از اكثريت به عنوان يك راه حل مورد تأييد قرآن است. و آن درجائي است كه درانجام يك كار جمعي و عمومي ترديد داشته باشيم و درجايي كه ترك و انجام كار مباح و از نظر شرع جايز باشد. اما درانتخاب راه حل و چاره كار دچار شك و ترديد هستيم. دراينجا به رأي گذاشتن يكي از شقوق كار و پيروي از نظر اكثريت قطعاً بلامانع است.
يكي از نمودهاي بارز توجه به عنايت اسلام به عقل، تعابير زيبا، رسا و بلندي است كه درآيات و روايات شريفه درتجليل از عقل به كار برده شده است. ارزش دادن به عاقل درمقابل جاهل، معرفي نمودن عقل به عنوان پيامبر دروني و اموري از اين قبيل همگي نشانگر اهميت فوق العاده عقل در دين اسلام است. به نمونه هاي بارز اين تعابير كه از كلام استاد مطهري نقل شده است توجه فرمائيد:
در اسلام و متون اسلامي سخنان فوق العاده بلند و عجيب درباره عقل گفته شده است اولاً خود قرآن دائماً دم از تعقل مي زند گذشته ازاين، در اخبار و احاديث ما آنقدر براي عقل، اصالت و اهميت قائل شده اند كه وقتي شما كتاب هاي حديث را باز كنيد اولين بابي كه مي بينيد كتاب العقل است. مثلاً اگر سراغ اصول كافي برويد- اصول كافي تمام ابواب حديثي ما را دارد- اولين بابي كه با باز كردن اين كتاب مي بينيد، كتاب العقل است. در اين «كتاب العقل» احاديث شيعه از اول تا به آخر به حمايت از عقل برخاسته است.
امام موسي بن جعفر (ع) تعبير فوق العاده عجيب دارد، مي فرمايد: خدا دو حجت دارد، دو پيغمبر دارد: يك پيغمبر دروني كه عقل انسان است و يك پيغمبر بيروني كه همان پيغمبراني هستند كه انسانند و مردم را دعوت كرده اند. خدا داراي دو حجت است اين دو حجت مكمل يكديگر هستند: يعني اگر عقل باشد و انبياء نباشند، بشر به تنهايي راه سعادت خود را نمي تواند طي كند و اگر انبياء باشند و عقل نباشند، باز انسان راه سعادت خود را نمي پيمايد عقل و نبي هر دو با يكديگر يك كار را انجام مي دهند. ديگر از اين بالاتر در حمايت عقل نمي شود گفت.
تعبيراتي از اين قبيل كه شايد خيلي شنيده باشيد، زياد داريم. «خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است»، «خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است»، «سكوت و سكون عاقل از حركت كردن جاهل بالاتر است» و «خدا هيچ پيغمبري را مبعوث نكرد مگر آنكه اول عقل آن پيغمبر را به حد كمال رساند، به طوري كه عقل او از عقل همه امتش كامل تر بود. ما حضرت رسول را «عقل كل» مي ناميم. اين با ذوق مسيحيت هرگز جور درنمي آيد. چون اصلاً ] در مسيحيت[ عقل با دين دو حساب جداگانه دارند ولي ما پيغمبر را «عقل كل» مي ناميم و مي دانيم.
بنابراين اهميت و ارزش فوق العاده عقل در آيات و روايات اسلامي يكي از مسلمات و امور قطعي است كه جاي هيچگونه شك و ترديدي براي محقق با انصاف باقي نمي گذارد.
اكنون كه اهميت عقل از ديدگاه قرآن واضح و روشن شد اين سوال مطرح مي گردد كه آيا قرآن اهميت و ضرورت توجه به عقل و دستورات آن را فقط در محدوده مسائل فردي و زندگي روزمره مورد تاكيد قرار مي دهد و يا اصولاً قرآن براي احكام عقل سنديت و حجيت قائل است و حتي در مسائل شرعي و احكام ديني نيز آن را معتبر مي شمارد؟ گرچه پاسخ اين سوال بطور اجمال از مباحث گذشته روشن شده است اما بنا به ضرورت و اهميت بحث فصل جداگانه را به آن اختصاص مي دهيم.
معناي لغوي «حجت» عبارت است از هر چيزي كه بتوان با استفاده از آن بر ديگري احتجاج كرد. اين احتجاج ممكن است به قبول عذر احتجاج كننده و يا ساكت كردن طرف مقابل بيانجامد.
بنابراين هنگامي كه از حجيت عقل سوال مي كنيم؛ درصدد يافتن پاسخ اين مسئله هستيم كه اگر عقل به چيزي حكم كرد آيا مي توانيم به استناد حكم عقل آن عمل را انجام دهيم؟ آيا خداوند چنين عملي را از ما مي پذيرد؟ معناي دقيق تر، مفهوم حجت عقل را از كلام استاد مطهري پي مي گيريم:
بايد ببينيم كه آيا عقل از نظر قرآن سند است و به تعبير علماي فقه و اصول آيا عقل حجت است يا خير؟ و اين بدان معني است كه اگر دريافتي واقعاً دريافت صحيح عقل باشد آيا مي بايد بشر به آن احترام بگذارد و برطبق آن عمل كند يانه؟ و اگر عمل كند و احياناً در مواردي مرتكب خطا شود آيا خداوند او را معذور مي دارد يا معاقب خواهد داشت؟ و اگر عمل نكند آيا خداوند به اين دليل كه چرا با اينكه عقلت حكم مي كرد، عمل نكردي، او را مجازات خواهد كرد يا خير؟
دلايل سنديت عقل در قرآن مسئله سنديت و حجيت عقل از نظر اسلام در جاي خودش ثابت است و علماي اسلام نيز از ابتدا تاكنون- جز گروهي اندك- هيچكدام در سنديت عقل ترديد نداشته اند و آن را جزو منابع چهارگانه فقه به حساب آورده اند. ما چون درباره قرآن گفتگو مي كنيم لازم است دلايل حجيت عقل را از خود قرآن استخراج نمائيم. قرآن به انحاء مختلف سنديت عقل را امضا كرده است كه به مهم ترين آنها در اينجا اشاره مي كنيم.
قرآن كريم از دو طريق مخاطبان خود را به تعقل دعوت نموده است و از اين طرق ارزشمندي احكام صادره از سوي عقل را رسميت بخشيده است. يكي به طريق مستقيم و به دلالت مطابقي و دوم به طريق غيرمستقيم و به دلالت التزامي.
در روش مستقيم قرآن صريحا دعوت به تعقل كرده است و كساني را كه عقل خود را به كار نمي گيرند مذمت نموده است. در قرآن كريم كلمه عقل و مشتقات آن 94 بار بكار برده شده است.
استاد مطهري پيرامون اين دسته از آيات مي فرمايند: تنها دريك مورد مي توان از ده ها آيه قرآن نام برد كه در آنها به اين مسئله اشاره شده است كه ما اين موضوع را طرح كرده ايم تا درباره آن تعقل كنيد. به عنوان مثال از يك تعبير شگفت انگيز قرآن برايتان نمونه مي آورم. قرآن مي فرمايد: «ان شر الدواب عند الله الصمم البكم الذين لايعقلون»
بدترين جنبده ها كساني هستند كه كر و گنگ و لايعقلند. البته واضح است كه منظور قرآن از كر و لال، كر و لال عضوي نيست. بلكه منظور آن دسته از مردم است كه حقيقت را نمي خواهند بشنوند و يا مي شنوند و به زبان اعتراف نمي كنند. گويي كه از شنيدن حقايق عاجز است و صرفا براي شنيدن مهملات و خزعبلات آمادگي دارد از نظر قرآن كر است و زباني كه تنها براي چرندگويي به كار مي افتد به تعبير قرآن لال است. لايعقلون نيز كساني هستند كه از انديشه خود سود نمي گيرند. قرآن اينگونه افراد را كه نام انسان زيبنده آنها نيست در سلك حيوانات و بنام چهارپايان مخاطب خويش قرار مي دهد.
در يك آيه ديگر ضمن طرح يك مسئله توليدي در مورد توحيد افعالي و توحيد فاعلي مي فرمايد: «و ما كان لنفس ان تومن الا باذن الله؛ هيچكس را نرسد كه ايمان بياورد مگر به اذن الهي.»
به دنبال طرح اين مسئله غامض كه هر ذهني ظرفيت تحمل و درك آن را ندارد و براستي انسان را تكان مي دهد آيه را چنين دنبال مي كند: «ويجعل الرجس علي الذين لايعقلون؛ و بر آنانكه تعقل نمي كنند پليدي قرار مي دهد.»
در اين دو آيه كه به عنوان نمونه ذكر كردم، قرآن به اصطلاح اهل منطق به دلالت مطابقي دعوت به تعقل نموده است.
اما در روش غيرمستقيم، قرآن به نكاتي اشاره مي كند كه پذيرش آنها بدون به رسميت شناختن عقل ممكن نيست و به عبارت ديگر لازمه منطقي اظهار اينگونه مطالب، اعتراف به حجيت و سنديت عقل است. استاد مطهري درباره اين شيوه قرآن مي فرمايند:
آيات بسيار ديگري نيز وجود دارند كه قرآن به دلالت التزامي سنديت عقل را امضا مي كند به عبارت ديگر سخناني مي گويد كه پذيرش آنها بدون آنكه حجيت عقل پذيرفته شده باشد امكان پذير نيست، مثلا از حريف استدلال عقل مي طلبد: «قل هاتوا برهنكم»
به دليل التزام مي خواهد اين حقيقت را بيان كند كه عقل سند و حجت است و يا اينكه رسما براي اثبات وحدت واجب الوجود قياس منطقي ترتيب مي دهد؛ «لو كان فيهما ءالهه الا الله لفسدتا» در اينجا قرآن يك قضيه شرطيه تشكيل داده است؛ مقدم را استثناء كرده و تالي را ناديده گرفته است. اين يك قياس استدلالي و برهان صد درصد عقلي است. اگر قرآن استدلال و قياس را معتبر نشمارد، ديگر خودش اقامه قياس و برهان نمي كند و يا مثلا در مورد معاد مي فرمايد: «افحسبتم انما خلقنكم عبثا و انكم الينا لاترجعون» در اين آيه به اصل خالقيت و اصل حكم باري تعالي تمسك جسته است. اگر معادي نباشد پس خلقت شما عبث خواهد بود و خلقت عبث هم محال است و به عبارت ديگر مگر ممكن است، خداي حكيم كار عبث كند؟ اگر معاد نباشد، خلقت عبث است، عبث محال است، پس خلقت ضروري است و بنابراين وجود معاد حتماً ضروري است. اين خود اقامه برهان است. بنابراين طبق همين آيات كافي است كه قرآن كريم ابزار استدلال و منبع عقل را معتبر بشمارد.
دليل ديگري كه استاد مطهري براي نشان دادن اصالت عقل در قرآن بيان مي كنند، مسئله استفاده قرآن از نظام علي و معلولي است. استاد معتقد است كه با توجه به آنكه رابطه علت و معلول و اصل عليت پايه تفكرات عقلاني است و هرگونه استدلال عقلي مبتني بر پيش فرض وجود نظام عليت در جهان است بنابراين به كارگيري و استفاده از لازم به معناي اعتقاد و التزام به ملزوم است. از اين رو استفاده قرآن از نظام علي و معلولي را نيز بايد يكي از مواردي به شمار آورد كه قرآن به دلالت التزامي به تعقل دعوت نموده و حجيت و سنديت آن را امضاء مي كند. از آنجا كه استاد به لحاظ اهميت موضوع آن را جداگانه ذكر نموده است ما نيز آن را به عنوان دليل دوم بيان مي كنيم استاد مطهري در اين رابطه دو مثال قرآني ذكر مي نمايند كه دقت در آنها مراد ايشان را از عنوان فوق روشن تر مي كند:
به عنوان مثال اين آيه را درنظر بگيريد كه مي فرمايد: «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» مي خواهد بگويد درست است كه همه سرنوشت ها به اراده خداست ولي خداوند سرنوشت را از ماوراي اختيار و تصميم و عمل بشر بر او تحميل نمي كند و كار گزاف انجام نمي دهد، بلكه سرنوشت ها هم نظامي دارند و خدا سرنوشت هيچ جامعه اي را خود به خود و بي وجه عوض نمي كند ، مگر آنكه آنان خودشان، در آنچه كه مربوط به خودشان است، مانند نظام هاي اخلاقي و اجتماعي و ... و آنچه مربوط به وظايف فرديشان است، تغيير دهند از سوي ديگر قرآن مسلمانان را تشويق مي كند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پيشين بپردازند و از آن درس عبرت بگيرند. بديهي است كه اگر سرگذشت اقوام و ملت ها و نظام ها براساس گزاف و تصادف بود و اگر سرنوشت ها از بالا به پايين تحميل مي گرديد ديگر مطالعه و پندآموزي معني نداشت، قرآن با اين تاكيد مي خواهد تذكر دهد كه بر سرنوشت اقوام نظامات واحدي حاكم است. به اين ترتيب اگر شرايط جامعه اي مشابه شرايط جامعه ديگر باشد سرنوشت همان جامعه در انتظارش خواهد بود.
در آيه ديگر مي فرمايد:«فكاين من قريه اهلكنها و هي ظالمه فهي خاويه علي عروشها و بئر معطله و قصر مشيد¤ افلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او ءاذان يسمعون بها؛ چه بسيار شهر و دياري كه ما اهلش را در آن حال كه به ظلم و ستم مشغول بودند به خاك هلاك نشانديم و اينك آن شهرها از بنياد ويران است. چه چاه ها و قنات هاي آب كه معطل بماند چه قصرهاي عالي كه بي صاحب گشت، اكنون مردم اين زمان نمي خواهند در روي زمين گردش كنند و در احوال اقوام و ملل مطالعه نمايند واز آنها درس بگيرند...»
در انتها استاد از اين آيات بر مدعاي خود چنين استدلال مي كنند كه: در تمام اين مطالب قبول نظامات به دلالت التزامي مويد نظم علي و معلولي است و پذيرش رابطه علي و معلولي به معناي قبول سنديت عقل است.
در اينجا ممكن است سوالي مطرح شود كه در آيات زيادي از قرآن وقوع حوادث و حدوث معلول ها مستقيماً به خدا نسبت داده شده است با همه اين احوال چگونه مي توان قبول كرد كه قرآن نظام عليت را در جهان قبول دارد. مثلاً در برخي از آيات نزول باران، فرستادن بادها، رويش گياهان و امور ديگر مستقيماً به خدا نسبت داده شده است. علاوه بر آن در آيه 17 سوره انفال اصولاً نسبت دادن حوادث و حتي اعمال بشر را به غير خدا مردود و نادرست شمرده است آنجا كه مي فرمايد: «فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي؛ اي مؤمنان شما كافران، را نكشيد بلكه خدا كشت. واي رسول تو تير نيانداختي بلكه خدا تيرانداخت.»
پاسخ كامل اين سؤال را بايد در مباحث مربوط به توحيد افعالي يافت. بنا به اصل قرآني «توحيد افعالي» موجودات عالم همچنانكه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و خدا به تعبير قرآن قيوم همه عالم است، در مقام تاثير و عليت نيز استقلال ندارد36 اما اين مسئله هيچ منافاتي با پذيرش اصل عليت جهان و تأثير و تأثر امور مادي در يكديگر ندارد بلكه فقط مؤمنين بايد توجه داشته باشند كه علت و اسباب ظاهري در ذات و فعل خود مستقل نبوده علت العلل هستي خداوند سبحان است.
استاد مطهري با دقت و نكته سنجي خاص احتمال ايجاد سؤال فوق را در ذهن خواننده در نظر گرفته و در پاسخ آن مي فرمايند:
با آنكه قرآن از جانب خدا سخن مي گويد و خداوند نيز آفريننده نظام علت و معلولي است و طبعاً سخن از ماورائي است كه علت و معلول مادون آن قرار دارند با اين همه از اين موضوع غفلت نمي كند كه از نظام سببي و مسببي عالم ياد كند و وقايع و پديده ها را مقهور اين نظام بداند.
منبع:روزنامه کیهان